ادبیّات طنز تاریخ فرهنگ اجتماعی

                                        عید واقعی

                          ازاشعاردیوانم گلهاوگلبرگها     

               بمناسبت اینکه در پیشگاه نوروز هستیم                                                

  بازهم عید آمد و در عالم  پندار ها 

                                             کاش با دلدار خود از نوکنم دیدارها

فرصتی نیکست در اعمال خود کاوش کنم

                                                      تا بدیهایافته بهتر شود کردارها

حاصل گفتارزشتو تندی و غیبت چه بود؟

                                                 باکمی د قّت منزّه میشود گفتار ها

باتلاش وراستی آبادسازم مرزو بوم

                                   یاری از یزدان بود چون نیک باشد کارها

هموطن را دست گیرم درد هادرمان کنم   

                                    نیکی و احسان کند آسان بسی دشوارها

پند گویم مهربان باش و نکوکا ر و مفید

                                             بارکج مگذار ,  تاکه برنگردد بارها

چشم ناپاک و جنون مال دامی مهلک است

                                      بر سر این دام بنهادند جان ,  سردارها

ازحسادت میگریزم چون بود دیوی خبیث                             

                                     از بدیهایش کند دشمن , هزاران یار ها

مهربانی دشمنانرا دوست سازد گفته اند

                                        با محبّت هاتوانی ساخت گل از خارها

عید سیروس اینچنین خوبست , غیر از این چه سود ؟

                               ر و ی هم بو سید نو , گلگشت د ر گلزا ر ها

cyrusamirmansouri@ahoo.com

 

+نوشته شده در جمعه 26 اسفند 1390برچسب:,ساعت10:44توسط سیروس امیرمنصوری | |

چند طنزمجلسی :از مشکلات افرادمعتاد.دکتربه مرددایم الخمر( بیماران مبتلا به مصرف دائم مشروبات الکلی نام پزشکی آن الکلیست):مگردفعة پیش که اینجا آمدی بتو نگفتم نباید مشروبات الکلی مصرف کنی؟ . مگر مردو مردانه قول ندادی ونگفتی بشرافتم قسم ,هرگز  لب به مشروبات الکلی نخواهم زد؟. ولی شواهد نشان میدهد الکل وارد بدنت شده .بیمار: آقای دکتر باور بفرمایید من عجیب به قول مردانه پایبندم , و هرگز آنرا زیر پانمیگذ ارم بخصوص اینکه به شرافتم قسم خوردم  . وبرای اینکه لب به مشروب الکلی نزنم و به قسم خود هم عمل کنم , یک قیف تهیّه کرده , با لوله ای بلند و بدون اینکه لبم به مشروب الکلی برسد , آنرا با قیف بداخل حلق و معدة خود خالی  کردم.

 

از دست بوس , میل به پابوس کرده ام . دکتر معالج به بیماراعتیاد: تعجّب میکنم . توگفتی مدّ ت ها ست کشیدن تریاک را ترک کرده ای . پس چرا حالت بد تر شده؟ بیمار اعتیاد : من واقعاًکشیدن تریاک راترک کرده ام.ولی از همان وقت که آنرا ترک کردم شیره می کشم.

 

در منزل یک سیگارکش حرفه ای  مهمان بودم . از آنها که با آتش سیگار قبلی سیگار بعدی را روشن می کنند . تلویزیون برنامه ای طولانی پخش میکرد راجع به مضّرات سیگار. باکمال تعجّب دیدم شخص میزبان , درطول برنامه , پشت سرهم سیگار میکشد. بطوریکه یک پاکت سیگاررا دود کرد . در حالیکه بادقّت بسیار برنامة مضرّات سیگاررا تماشا میکرد. پرسیدم مگر نمی بینی ؟ گوینده چگونه آثار وحشتناک نیکوتین را روی قلب و ریه تشریح میکند پس چرا ادامه میدهی ؟ میزبان گفت : با ملاحظة اینهمه مضّرات از غصّة اینکه چرا باید سیگار اینهمه خطرناک باشد این پاکت سیگار را دود کردم .

 

شخصی به پزشک مراجعه کرده گفت :آقای دکتر من به گرفتاری خطرناکی مبتلا شده ام که حتّی اقتصادم راهم  نابود میکند لطفاً مرا معالجه فرمایید .دکتر پرسید : گرفتاریت چیست؟ شخص گفت آقای دکتر من در خواب بلند بلند حرف میزنم . دکتر با تعجّب پرسید : کجای اینکار خطرناکست ؟ وچه ارتباطی به اقتصاد شمادارد؟  شخص گفت : من خود را نزد خانمم با اقتصاد متوسّط وبرخی بدهی نشان داده ام ,که ایشان رعایتم را میکرد , ولی وقتی در خواب بلند بلند  حرف میزنم راجع به طلبکاریهایم  نیز میگویم , چند دفعه وقتی از خواب پریدم دیدم همسرم با قلم وکاغذ بالای سرم نشسته طلبکاریهارا,یادداشت کرده , از روز بعد شروع میکند به خرج های زیاد تراشیدن  که بزودی دارو ندارم از بین خواهد رفت  .                                                                                                                                                                                                   

 

شخصی بسیار بی حواس بود . گاهی باکفش لنگه به لنگه , گاهی بادمپایی , یاشلواری که دوخت  درز پشتش باز شده بودو ازلای درز , شلوار زیرش دیده میشدازخانه خارج میشد . یکبارکه بیرون آمد , حس کرد بالای گردن و شانه هایش بشدّت درد میکند. فورا ً یک تاکسی دربست گرفته , سریع به یک دکترارتوپد مراجعه کرده بداخل اطاق ملاقات رفت وباآه و ناله مشکل خودرا بادکتر درمیان گذاشت. دکتر اورا بررسی کرده گفت لطفاً کت خودرا بیرون بیاورید . وقتی کتش را درآورد پرسید : درد  تما م   شد؟شخص با خوشحالی گفت : بله آقای دکتر تمام شد . واقعاً دست شما شفا بخش است . دکتر گفت دست من شفابخش است . ولی شما هم کت خود را با چوبرختی پوشیده اید بطوریکه دستة جارختی هم از پشت گردن شما بیرون  آمده بود .

 

شخصی خانمش سه قلو زاییده بود . وچون درآپارتمان دو واحدی زندگی میکردند , ساکنان طبقة رو برو ازگریه و جیغ سه قلوها , بتنگ آمده , درخانة آنها را زده , پیشنهاد کردند برای اینکه بچه ها بخوابند وجبغ نزنند  ,  برایشان لالایی خوانده شود . پدربچه ها این کاررا به عهده گرفته ,چند روزی با صدای بلند به لالایی خواندن پرداخت .ولی صدایش بقدری گوشخراش وسامعه تراش بود , که همسایه های روبرو دوباره درخانه رازده گفتند  لطفاً لالایی خواندن راقطع کنید , ماجیغ زدن  بچه هارا بیشتر دوست داریم .

+نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت20:42توسط سیروس امیرمنصوری | |

                        از اشعارم دردیوان گلهاوگلبرگها

                                 پرند عشق وهوس

به اوج روح نهادم چوآشیانةتو

                                                    زبادصبح گرفتم سپس نشانة تو

بمرغ عشق توگفتی مرا پیام دهد؟

                                                 به شورو ولوله میخواند ازفسانةتو

میان گفتگوی صبح و ساحلوپاییز

                                                 بگوش جان بشنیدم , فقط ترانةتو

پرند عشقوهوس رنگ رنگ میگردد

                                                     زجلوة خوش رؤیای شاعرانةتو

به هربهانه فریبم دهی که بازآیی

                                                       بود خیال که باور کنم بهانةتو

پرندة دل سیروس گرچه میگردد

                                                     همیشه شیفته بر گرد آشیانةتو

به بوتةگل آلاله حسرتش باشد

                                                  که مخلصانه نهد سر براستانةتو

+نوشته شده در چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:,ساعت16:9توسط سیروس امیرمنصوری | |

سرگذشت) یخ(وطرزتهیّة آن درتهران قدیم:خصوصیّتی در نوع بشرهست  , که قدرآنچه را دارند نمیدانند  . البتّه اگر خیلی عمیق فکرکرده ریشه یابی کنیم ویژگی بی اعتنایی به آنچه داریم و دنبال بهترش بگردیم , نه تنها نمیتواند عیب باشد بلکه شاید باعث بسیاری از پیشرفتهای علمی و اکتشافی هم بوده , و نمیشود ازآن به عنوان ناشکری و کفران نعمت یادکرد , در عین حال که باید , درهرحال ازنعمت های خداوندی سپاسگزار بود. گاهی این اندیشه پیش می آید , قبل از اکتشاف نیروی برق , تلفن , وسایل نقلیة تندرو  جرّاحی های پیشرفتة وعلوم الکترونیک مربوط به پزشکی انسان چه مشکلاتی درزندگی روزمره داشته , شنیده ایم چه مشقتی تحمّل میشد برای کشیدن یک دندان . معمولاً دندان را  دلاّ کهای حمّام می کشیدند و روشی داشت به این شرح  : دونفر مرد نیرومند دو بازوی کسی را که باید دندان کشید میگرفت ودلاّ ک با گاز انبر بجان دندان می افتاد , و برای اینکه اینکاردرد ناک بوده شخص فریاد میکشید , قبلاً سرنا ودهل زن می آوردند و شروع به زدن میکرد , که صدای فریاد شنیده نشود . یا شخصی از عشایر قدیمی تعریف میکرد که تنها معالج عارضة دیسک کمردرطایفة ما یک چوپان بود که شاید هم مقداری تجربه داشت.وی می گفت میدانم علّت دیسک کمرچیست .یک یا چند مهره پس و پیش میشود. وی بیماررا دمرخوابا نیده با گوشت کوب چوبی روی مهره ایکه خودش میدانست می کوبید . بعد روغنی مالیده با بستن یک شال پشمی بیمار را مرخص میکرد و عجیب اینکه آقای دکتر چوپان منشی هم داشت ووقت میداد چون بیشر بیماران برای مدّ تی کمرشان خوب میشد . این بود برخی مشکلات قدیمی ها , بدون اینکه اشاره به نبودن کامپیوتر , اینترنت , ماهواره تلویزیون و بسیاری از دست آورد های علمی وعجیب  بشر بشود . و اما ّیخ هم که درحال حاضر به فراوانی در اختیار همه است سرگذشتی دارد  . یکی از ساده ترین نیازهای اوّلیّة انسان , خوردن وآشامیدنست . ودرتابستان بخصوص در مناطقی که هواگرم میشود , احتیاج به نوشیدن آب خنک وآب یخ اجتناب ناپذیر است . امّا درده ها سال پیش که یخچال به ایران نیامده بود , در تهران , یخ را چگونه تهیّه میکردند؟. تولید یخ بوسیلة سرمایه داران و سرمایه گذاران انجام میشد که درآمد آن سرشاربوده , در حدود سالهای 1329بسیاری از سرمایه داران مشهور, و برخی سیاستمداران از این راه ثروتمند شده آنهاکه زرنگ تر بودند ثروتهای بدست آمده را زمین های تقریباً مفت خریده میلارد ها ثروت برای فرزندانشان باقی گذاشتند. روش تهیّـة یخ , بهداشتی نبود , و اصولاً بهداشتی وجود نداشت . محاصره شد ن درانبوه مگس ازمشکلات عمومی بود  بهمین دلیل بیماری های پوستی و انگلی و میکربی فراوان و گاه بیماری وبا فراگیر میشد . قدیم ها بدلیل اینکه هوای دنیا مثل امروز گرم نشده بود ,  زمستانها خیلی سرد میشد . زمین هاییکه امروزقیمت های گزاف دارند اکثراً غیر مسکونی و بایربودند. یخسازان ,کارگرانی استخدام کرده به هر یک پوستینی غیر بهداشتی می پوشاندند , نخست , گودالی در کنار یک زمین مسطّح که نزدیک نهر آبی دائم بود می کندند به اندازه ای که بتوان یک زمستان تولید یخ را درآن ذخیره کرد .بعد ,  زمین مسطّح را به اندازه ای که لازم بود , محصور می کردند ,  وآب نهررا به سطح زمین هدایت , تا به قطرمعیّنی پر شود .آنوقت درگوشه وکنار روی تخته سنگها در پوستین خود فرورفته , چرت میزدند  , تا آبها بعلّت سرمای زمستان ( بخصوص شمال تهران مثل محلّة یخچال امروزکه از نقاط تولید یخ بود) یخ بزند نزدیک های صبح کارگران , یخ های تولیدشده را, با کلنگ , قسمت قسمت کرده , با شن کش , بداخل گودال میریختند و اینکار هر شب تا وقتیکه هوا از سردی می افتاد ادا مه داشت. بعد روی یخ هاییکه قطور شده بود پوشال برنج ریخته معبری مالرو , در کنار گودال ایجاد , در وقت گرما خرده فروشان یخ که با الاغ در صف ایستاده بودند , بتدریج ازمعبرمالرو پایین رفته , کارگرانیکه زیرگودال حضور داشتند  , با کلنگ و تیشه یخ هارا خرد کرده صاحب یخسازی یا مباشراوکه بودند , بتدریج به یخ فروش ها میفروخت , و آنها با الاغ های خود ازگودال خارج  شده به محلاّت میرفتند وفریاد میزدند : یخی ...یخ داریم . ساکنان خانه ها و خانم های خانه دارسبد بدست ,  هجوم آورده , به یخ فروش دوره گرد ناهار و انعام میدادند که به آنها یخ بلوری بدهد. خریداران یخ های غیر بهداشتی را درگونی  پیچیده ,  تدریجاً استفاده میکردند  .بعداً که فلاسک  نگهداری یخ آمد .البتّه کسانی میتوانستند یخ بخرند که وضع متوّسط وخوب داشتند . افراد کم درآمد ازآب انبارها آب خنک را تأمین میکردند که با پلّه های زیاد در محلاّت وجود داشت .یک نمونه , آب انباربزرگیست که درجنوب تهران قراردارد , و اکنون تبدیل به رستوران سنّتی شده . 

+نوشته شده در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,ساعت11:56توسط سیروس امیرمنصوری | |

                       پرندة گمشده

ازقطعات ادبیم در دیوان گلهاوگلبرگها

نگران کبوتران وحشیم , که در تنهایی میمیرند  وکسی ...

برآنها نمیگرید.

اندوهگین غروب پاییزم که درآن  مرغان ماهیخوار

 برساحل دریایی غم انگیز از پاییز...

سردر گریبان فرو برده نشسته اند وشاید

 به سکوت یخزدةبرف و زمستان , می اندیشند.

وآن پرندة گمشده , که هراسنده و کاوشگر...

ازشاخه ای به شاخه ای میجهدو...

در حالیکه برف ها در بستر قلّه ها آرام خفته اند...

نا آرام فریاد میزند: راه بازگشت کجاست؟

هان ای کلاغ پیر با چینه دانی پر از طعمه

--------------------------

ومن همیشه درحسرت هیاهوی

پرنشاط گنجشک های باغ بوده ام .

نمیدانم از چه میگویند, ولی ...

قلب کوچکشان پر از شادی وامید استت...

زیرا, حسرتی به گنج ها ندارند...

لباسهای فاخر نمیخواهند...

یکدیگر را بخاطر قدرت و ثروت و مقام ...

نمی آزارند.

یافتن دانه ای غرق شادیشان میکند ,بی آنکه...

نوک های کوچکشان را

 برای در آوردن چشمان یکدیگر...

برای همان دانه , که قوت و زندگی آنهاست...

بکار گیرند.

..........................................................................................................

           .                                                                                                                                                      راه مقابله با سوءظنّ      

                           ازآموزش های توام با طنز ,کتابم:

عیب مرا بگویید بسوی خوشبختی بیشتر:سوء ظن چیست ؟1- یک سلسله پدیده های اتّفاقی  , یا پیش ساخته , گاهی ناشی از غیبت کردن وسخن چینی  اشخاص بد خواه , که باغث میشود , درفکر فردی از فرد دیگر , تصویری برخلاف آنچه ظاهرش نشان میدهد ایجاد شود . (یکنوع سوء ظنّ مفید , در مقامات قضایی و انتظامی برای کشف جرم ضروریست که باید وجودداشته باشد و ارتباط به بحث ماندارد ) 2- فرد سوژه که ممکن است بی گناه باشد , بدون اثبات گناهش , در ضمیر آنشخص  , بتدریج , دچار بد ترین اتّهامات گردیده , خشم و نفرت وی نسبت به جرمی که اتّفاق نیفتاده , گاه تا سرحدّ قتل  , توسعه می یابد .3- در اکثر این سوء ظن ها , بطور نامحسوس , شخص بد خواه که غیبت  یا سخن چینی میکند , عامل اصلیست . 4-سوء ظن ممکن است , در موارد مختلف پیش بیاید , ولی متداولترین نوع آن اموراحساسی , عشقی و ارتباطات خانوادگیست . 5-سوء ظن  , در سراسر تاریخ  , بین افرادبشر فتنه های هولناک  , گاهی برای مسائل دور از حقیقت بوجود آورده است . نمونة اوّل : در داستان اتللو , شکسپیر , این حالت روانی را خوب تشریح کرده . یاگو برعلیه همسر اتللو , به غیبت و سخن چینی پرداخته , بطور غیر واقع آن زن بیگناه را خائن معرّفی , اتللو که عاشق اوست , در تنگنا ی روحی قرار گرفته , اورا می کشد . وقتی به اشتباه خود و نقش دروغهای یاگو پی میبرد , او وخود را نیز بقتل میرساند. نمونة دوّم : توطئة قتل ژو لیوس سزار ,  کشورگشای رم که مخلوطی از بدبینی , غیبت , سخن چینیست , و سوء ظن خائن بودن وی منجر به کشته شدنش بدست صمیمی ترین دوستانش شد . نمونة سوّم سوء ظن نادرشاه افشار , بر فرزندش در مورد سوء قصد نافرجام به وی متاسّفانه منجر به کورکردن فرزندش شد .    راه مقابله با سوء ظن :  بهترین روش , تماس شخص با سوژه , و مطرح کردن اصل موضوع باکمال ادب , متانت , و مهربانیست . و چه بسا وقتی دور از حقیقت بودن موضوع , آشکارشد , غیبت کننده یا سخن چین , یامحرّک که باعث ایجاد سوء ظنّ شده رسوا , بجای وقوع یک فاجعه , سوء ظن با شادی و خنده پایان یافته , محبّت ها ودوستی ها  , محکمتر میشود . پایة سرنوشت خود و دیگرانرا بر تصوّرات دروغ , نهادن از اشتباهات غیرقابل جبران است . واگر محرّّکی برای سوء ظّن وجود نداشته , باید از تلقین وبزرگ کردن موضوع خودداری آنرا با افراد باتجربه ومورد اعتماد , در میان گذاشت  . ممکن است بادخالت و راهنمایی آنها رفع شود .درمورد سوء ظن های بیجا , سالها پیش , واقعه ای در تهران اتّفاق افتاد , که تبدیل به طنز شد و جالب است : یک خانوادة خارجی وابسته به سفارتی , درشمال تهران ساکن بودند. با روحیّة متزلزل , به مقامات ذیربط, شکایت میکنند که دختر جوان و زیبای آنها بنام سوزی گرفتار ترس ووحشت گشته , درخانه مخفسیت وجرأت نمیکند , بیرون برود , چون امنیّت ندارد . موضوع به آگاهی ارجاع , با تعیین مترجم تحقیقات آغازگردید . برای بیان علّت احساس نا امنی از خانم سوزی سؤال شد , وی درحالیکه , وحشتزده بود , گفت :درساعات صبح , که من تنها هستم , شخصی درشت قامت و خشن , با دردست داشتن یک گیتار بزرگ , زیر پنجرة ما می آید و با صدای بلند میگوید : آی لاوسوزی ( یعنی من عاشق سوزی هستم ) و بعد ناپدیدمیشود . مأمورآگاهی دراختیار این خانواده قرار میگیرد ,تا کمین کرده ,  عاشق گیتار بدست را دستگیر کند. ولی با این موضوع خنده آور موجه میشوند: شخصی که تصوّر میرفت , عاشق خانم سوزی شده , و میخواسته , زیر پنجره , عشقش را بگوش دلداربرساند , یک لحافدوز دوره گرد بوده , که فریاد میزده آی لحافدوزی و چون کلمات , راپشت سرهم اداء میکرد , به آی لاوسوزی شبیه میشد , وآنچه دردست قرارداشته نه یک گیتار بلکه , یک کمان پنبه زنی بوده , که خانم سوزی قبلاً چنین چیزی ندیده , وموضوع با خنده و تفریح پایان یافت  .

......................................................................................................

 ازاشعارم در دیوان گلهاوگلبرگها:غروب

آتش نهاده بردل و خونباری ای غروب

                          در بوستان عصرچوگلناری ای غروب

دردرنگ دلنشین توغم موج میزند

                       شاید اسیر عشقی و بیماری ای غروب

در حیرتم که نقش تو در ساغر منست

                  یعنی تونیز چهرة خون داری ای غروب

خورشید کمفروغ توچون زعفران شده

                  چون اززر گداخته سرشاری ای غروب

بعد ازتودرافق خبر ازرنگ لاله نیست

           طشت طلای خود به که بسپاری ای غروب

آن برفهای کوه کنون ارغوانی است

                هرجازلعل سرخ نشان آری ای غروب

سیروس در شگفت که درمحوگشتنت

               اندوه عمرطی شده میباری ای غروب

......................................................................................

(فردریش روکرت 1788-1866)شاعرآلمانی وسرودة رستم وسهراب که ازشاهنامة فردوسی برداشت نموده: شاعرنامبرده یکی ازبزرگترین شعرای آلمان , و ازشرق شناسان مشهورقرن نوزدهم اروپاست. سالهاکرسی استادی زبان های فارسی وعربی را دردانشگاه های (ارلانگن)و برلین داشته. وهمچنین به زبانهای هندی و چینی هم آشنا بوده است. علاقة او به ادبیّات شرق بخصوص ایران عامل مهمّی درنفوذ و توسعة افکار شرقی , در ادبیّات آلمانی میباشد.و می توان آثار روکرت را دنبالة اشعار شرقی (گوته) بشمار آورد. روکرت بسیاری ازادبیّات مشرق زمین ازجمله دیوان حافظ را به آلمانی بسیار شیوایی ترجمه کرد . و دارای مجموعه اشعاری بنام شرقیّات است که در ادبیّات آلمانی مقامی بالادارد. از نظر عروض هم درشعر زبان خود ابتکاراتی دارد که از عروض فارسی گرفته شده. روکرت نه تنها یک شاعر درجه اوّل آلمان بلکه ازبزرگترین خدمتگزاران ادب و فرهنگ ایران در دنیای غرب است .قطعة مفصّل رستم وسهراب که من خلاصة ترجمةآنرا از مطبوعات قدیمی برداشت کرده در این وبلاگ مینویسم از اشعار شیوای زبان آلمانیست . البتّه شاعر دیگریهم بعد ازآن بنام ( ماتیو ارنلد ) چنین سروده ای دارد ولی به زیبایی اثرفردریش روکرت نمیشود.

 

خلاصة ترجمة تراژدی رستم وسهراب سرودة( فردریش روکرت)

 

 

قبل از نوشتن شعر مذکور اشاره ای به سرگذشت سهراب از زمان طفولیّت ضروریست: سهراب فرزند رستم مادرش تهمینه دختر شاه سمنگان بود. معمولاً قهرمانانی چون رستم درجایی ثابت نمانده اندکه شاهد بزرگ شدن فرزندشان باشند.وسهراب از کودکی فنون رزم را آموخت. ودر سنّ بلوغ که جوانی دلاور زیبا اندام و جنگجو  شده بود تصمیم گرفت  نخست سپاهی فراهم کرده به توران تاخته افراسیاب حکمران توران را مغلوب و خود برتخت نشسته بعد بر کیکاووس شاه ایران بتازد اورا از سلطنت خلع پدرش رستم را یافته برتخت بنشاند.وقتی قوای سهراب به توران رسید و افراسیاب دریافت که سهراب بعد از جنگ با او قصددارد با کیکاووس  بجنگد سپاه بزرگی به استقبال او فرستاد که بجای جنگیدن باهدایای زیادی تقاضای صلح و دوستی نمودند ونقشه ای کشید که سهراب را با پدرش رستم بجان هم بیندازد و بعد ازاینکه به خیال او سهراب رستم را کشت او را هم در خواب بکشد. بنابراین به فرماندهانش سپرد کاری کنند که رستم وسهراب یکدیگررا نشناسند. سهراب با لشگر عظیمی به ایران و دژ مرزی سپید حمله کرده هجیر نگهبان دژ را اسیرکرد  ...واکنون شعر فردریش روکرت ... گستهم ازفرمانروایان مرزی نامه ای برای کیکاووس به ( استتخر)  فرستادکه  که پیکی برق آسا نامه را به کیکاووس رسانید.به این مضمون که پهلوانی با نیرویی شگرف در این نواحی پا به میدان گذاشته که بیم آن میرود با دلیری بیمانندش آسیبی به سرحدّات برساند. کیکاووس پس از یک جلسة شور با فرماندهان و اطرافیان گیو را با نامه ای به این مضمون نزد رستم در زابلستان میفرستد که هرچه زودتر رخش رازین کن و برق آسا بنزد ما بیا که شدیداً بتو احتیاج داریم. رستم با استقبال شکوهمند فرماندهان و درباریان به استخر وارد شد.از آنسو هجیر سهراب را تحریک میکردکه همة پهلوانان درزیرپای پیلوارقهرمان کیکاووس که بجنگ تو می آیدچون مورچگان نرم میگردند. ولی توباید اورا مغلوب کنی .گودرز با هشتاد پهلوان به پشتیبانیت خواهند آمد. سهراب برآشفت , و گفت من به تنهایی خواهم جنگید.روز نبرد فرارسید درحضور یلان وبزرگان که از هرسو صف کشیده بودند, پدر و پسر که یکدیگررا نمی شناختتند در برابر یکدیگر قرارگرفتند. هردو گرم پیکار شدند و هریک میکوشید دیگری را مغلوب کند. ناگاه رستم توانست پشت سهراب را برزمین رساندو دردم نیزةتیزشرا درسینة آن جوان فرو برد. سهراب که خودرا درآخرین دقایق زندگی یافت به حریفش گفت: من نوادة شاه سمنگان و فرزند رستم هستم . مادرم تهمینه مرا برای یافتن پدرم فرستاد .بازوبندی جواهرنشان که زیر زره دارم فرزندیم رااثبات میکند. رستم از شنیدن ای سخنان به حیرت افتاد .زرة سهراب را که غرق خون بود به کنارزد . وبازوبندجواهرنشان وخون آلود راکه خود شب زفاف به تهمینه مادرسهراب داده بود یافت. ازحسرت و اندوه دست برسرکوفت و فریادزد آوخ فرزندم وا ی برمن وای برتهمینه سهراب که آخرین دقایق زندگی را می گذرانید پدررا شناخت و باو درود فرستاد و گفت ای پدر عزیز مادرم تهمینه منسوبی را که ترا میشناخت همراهم فرستاد, ولی او در جنگی کشته شد. ومن هجیرراکه اوهم ترا دیده بود همراه آوردم که اگر تورا دید مرا آگاه سازد مباداکه پدرو پسر روبروی یکدیگردرآییم .ولی او سخنی بامن نگفت. منهم در آغاز نبرد نامت راپرسیدم جواب ندادی . پس تقدیر چنین بود که من بدست تو جان بسپرم . اکنون ازتومیخواهم بازوبند ویراق وسلاحم را نزد مادرم تهمینه باز فرستی  ... بزرگان وشهزادگان وجمله سپاهیان که اطراف میدان نبردبودند از پیروزی رستم فریادشادی برداشتند امّا اندکی بعد باحیرت رستم را باچهرةاندوهباردیدندورستم ماجرای کشتن جگرگوشه اشراحکایتکرد .آنگاه سواران چابک فرستاد تا نوشدارویی راکه در گنچینة کیکاووس بودبرای نجات سهراب بفرستد .ولی نوشداروزمانی رسیدکه سهراب مرده بود.

 

 

cyrusamirmsouri@yahoo.com

+نوشته شده در جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,ساعت16:45توسط سیروس امیرمنصوری | |

از قطعات ادبی دیوانم گلهاوگلبرگها:

...وسعادت آغازشد...

از آن لحظه ثانیه ها مال مابود...

وذرّه های اندیشه , از لذّت همزیستی...

سرودن را فرا میگرفتند.

انگار خاک داغدار و بی نسیم...

رؤیای خیس شدن میدید...

و عطش قریه ها ی ویران وخشک شده...

از گمراهی آب قنات ها, پایان می یافت.

و نوید میدادند اختران شب افروز...

محوشدن را در پوششی از ابرهای برکت زا...

و ما هردو مجذوب آتش بودیم

و این سحر انگیز سرخ که هم زندگی

هم مرگ می آفریند,در نمایشی از عشق...

زبانه می کشید .و رشته ای اززنجیرهای نامرئی آن

که ذرّه ذرّة کائنات را بهم می پیوندد...

قلب های مارا بهم می پیوست...

و فراموش میکردیم آنهمه کابوس را ...

در تمنّای بیهوده مردن ...

در آرزوی با هم زیستن

و غاصبان چنگل متروک یأس ...

مارا برای فروریختن اندوخته های جوانی ...

در مرداب های پیش ساختة خود فرا نمی خواندند.

و مصلوب بودند رقیبان و حسودان ...

و چشمانشان در قعر چشم خانه ها...

مبهوت و بی پرخاش...

سعادت پیش بینی نشدة ما را می نگریست.

اکنون امید از فرازشاخه های خشک , جوانه میزد...

و پیر زالی سیاه پوش و افسونگر که قهقهه زنان ...

در شب های تنهایی و دوری ما...

ازقعرآیندة مجهول 

فاجعة دور از هم بودن جاودانی راخبر میداد

در میان مه های فضای لایتناهی...

محو میشد . وچنین بود که سعادت آغاز شد...

+نوشته شده در جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,ساعت11:57توسط سیروس امیرمنصوری | |

شعر تابلویی وحافظ: همانطور که میتوان ازروی تابلو های نقّاشی شعر سرود همانطور هم در ادبیّات جهان اشعاری هست که میتوان از روی آنها تابلوی نقّاشی کشید .برای مثال ازروی کتاب کمدی اللهی اثر دانته آلیگری شاعر ایتالیایی تابلوهای باارزشی کشیده شده . درادبیاّت فارسی هم بسیار اشعار زیبا هست که روی آنها کارشده. بعضی وقتها احتیاج نیست برای یک شعرکامل نقّاشی شود .با یک بیت حتّی یک مصرع هم میتوان هنر نمایی کرد . برای مثال زنده یاد آشتیانی (حدود سال 1334)ازشعر :درآسمان نه عجب گربه گفتة حافظ - سماع زهره به رقص آورد مسیحارا- تابلویی باهنر نقّاشی بالا کشیده که گو یا در یک موزة خارجیست . همچنین از مصرع چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو مینیاتوری با هنراستاد فرشچیان دیده ام .  نقّاش با استعداد میتواند از گوشه و کنارگلزارادب ایران اشعار تابلویی را یافته وروی آن کار کند ولی بنظر من شعر تابلویی زیبا تر از شعری از حافظ که ذیلّا می نویسم در ادبیّات ایران نمیتواند وجود داشته باشد. زنده یاد بهرامی که متاّسفانه گمنام مانده درحدود سال 1334 تابلوی رنگی بی نظیری از این غزل کشید که نمیدانم اصل آن کجاست ولی تصویرش بصورت رنگی در اطّلاعات ماهانة همانسال چاپ شد که دارم  وبسیارزیباست. امّا شاهکار شاعر محبوب مشرق زمین حافظ.  

     زلف آشفته و خوی کرده و خندان لبو مست

                                                           پیرهن چاکو غزلخوانو صراحی در دست

 نرگسش عربده جویو لبش افسوس کنان

                                                               نیمه شب یاربه با لین من آمد بنشست

سر فراگوش من آوردو به اوای حزین

                                                       گفت ای عاشق شوریدة من خوابت هست؟

عاشقی را که چنین بادة شبگر دهند

                                                                 کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو واینهمه بردردکشان خرده مگیر

                                                             که ندادند جزاین تحفه بماروز الست

آنچه اوریخت به پیمانة مانوشیدیم

                                                        اگر از خمر بهشت است وگر با دة مست

خندة جام می و زلف گره گیر نگار

                                                      ای بسا توبه که چون توبة حافظ بشکست

 

+نوشته شده در جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,ساعت11:23توسط سیروس امیرمنصوری | |

                                ای عطر آشنا...

                از اشعارم دردیوان گلهاو گلبرگها              

ای عطر آشنا به کجا می کشانیم؟

                                                  دانم به قصر خاطره ها میرسا نیم

دل رانهفته داشتم از دستبرد عشق

                                                آنچه نهفته بود  کنون می ستا نیم

عمری گذ شت و این ره مجهول طی نشد

                                                  امّا درآن گذ شت زمان جوانیم

بادصبا زبرگ گل آهسته تر گذ ر     

                                                     شا ید فنـا شود ثمر با غبانیم

ای گرد باد تند دگر طاقتم نماند

                                          با پیچ وتاب خود به کجا میکشانیم؟

لرزد بنای  عدل زبربادرفتنم

                                                من ا ز سـلا لة ملـک آ سما نیم

سیروس را فراز سیاهی سپیده ایست

                                                   شاید پر از امید شود زندگانیم

+نوشته شده در جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,ساعت7:21توسط سیروس امیرمنصوری | |

ژولیوس سزار : صعود ,اوج پرواز,سقوط , هلاکت: قتل این سرداردلیر, بیرحم وجهانگشا از عجیب ترین حوادث تاریخ است که چگونه دراندک زمان, ازاوج قدرت هولناک چون لاشه ای خون آلودبرزمین افتاده,عظمت وشوکتش پایان یافت , ومیتوانست بهترین آیینة عبرت برای خونخوارانی چون ناپلئون , هیتلر, موسولینی ودر عصرحاضر سرهنگ قذّافی و صدّام باشد , که متاسّفانه ازآن عبرتی نگرفته وبه سرنوشت های مشابه گرفتار شدند .  وامّا تاریخچة زندگی سزار: فاتح انگلستان تادمشق , ازبلغارستان تا جبل اّلطارق ومصروبسیاری کشورهای دیگر, سازندة شهر لندن, رییس حزب مردمی و,بنیان گزار امپراطوری رم , معشوق کلئوپاتراملکة زیباوپرماجرای مصر  : ماه ژوییّة میلادی بنام وی میباشد.  او در 12 ژو ییّة سال 100 پیش از میلادمتولّد شد.آنطور که شنیده ام چون درشت اندام بود بادریدن پهلوی مادرش تولّد یافت و عنوان سزارین که درپزشکی زایمان معروفست , از نام وی مانده ,( که البته بنا به مفاد مقاله ایکه پزشکی عالیقدرزنان نوشته و دروبلاگ قبلیم واردکرده ام فردوسی جاودانه, بدنیا آمدن رستمرا ( ازرودابه) با دریدن پهلو درچند بیت شعر بقدری بامهارت شرح داده که انگاراین شاعربزرگ جرّاح زنان بوده است)سزاردر سال 61 قبل ازمیلاد , فرمانروای اندلس شد وبعد ازدوسال درآن قسمت ازاسپانیا امنیّت برقرار کرد .LOSITANIA  (پرتقال کنونی) را سروسامان داد.بعد باتّفاق کراسوس , پمپئی , مثلّث کنسولی تشکیل دادند. ولی پس از اینکه کراسوس درجنگ بادلیران اشکانی که ازبرگ های زرّین وافتخارآمیزتاریخ ایرانست کشته شد , این مثلّث بهم خوردو سزار در 6ژوئن  سال 48 قبل از میلاد با پمپی هم پیمان سابق خود بجنگ پرداخت که پمپی به مصرگریخته کشته شد.  درشب 15 مارس سال44 قبل ازمیلاد سزارازدیدن خوابی که با سرنوشت وی بستگی داشت , بیدارشددرهمان نیمه شب تعبیرکنندگان را فرا خواند که این نشانة چیست؟.شرح خواب: ستاره ای فروزان درفضای رم پدیدار وناگهان بسوی زمین آمده خاموش شد.  آنها پس ازمشورت با یکدیگرگفتند : سزارفردا به سنا نرو. ولی سزار اهمیّتی به حرف آنان نداد. چرا؟ شاید باخود اندیشید آیا میخواهند مرا بکشند؟چگونه؟ دشمنانم که باوجودگارد محافظ واینکه من دربرابر چندین نفر شمشیر میزنم و همه را مغلوب میکنم قادربه چنین کاری نیستند و دوستانم هم که برگزیده اند.پس به سنا رفت .آنطورکه( شکسپیر)درنمایشنامه ایکه بعداً فیلم نامه شد نوشته هنگامیکه از پلّه های سنا بالامیرفت نابینایی که همیشه سزاربه او پولی میداد , گفت سزاربرگرد,به سنانرو,ترا می کشند. سزار,اعانه اشرا داده ,ازپلّه ها بالا رفت وداخل سناشد . سناتورها مثل همیشه به استقبالش آمدند. ولی اینبارباچشمانی پراز خشم وکینه. ناگهان شنل ها به کناری رفت , و خنجرهای تیز و درخشان نمایان شد که یکایک از غلاف بیرون می کشیدند. اولّین ضربه را بروتوس ( که چون پسر خوانده اش برای سزار محبوب بود ) به پیکراو وارد کردوسزارنتوانست بیش ازیک جمله بگویدکه برای همیشه درتاریخ ماند  : ( بروتوس توهم؟...) شاید میخواست بگوید توهم خائن بودی؟ ولی فرصتی نیافت . ضربات دیگر فرود آمد که به زمین در غلطید...و پرونده زندگیش بسته شده به تاریخ پیوست . چراسناتورهاازسزارخشمگین بودند؟ مدّت هاقبل ازکشته شدن , تغییراتی دررفتارسزار نسبت به سناتورها پیش آمده به آنها اعتنایی نمیکرد وبه اطرافیانش میگفت  : ارادة مردم ارادة منست. چون هرجارفتم فاتح شدم و برای رم قدرت وافتخارآوردم .این جملات سوءظّن عجیبی درسناتورها ایجاد کرد.کاملاًمعلوم بود,اومیخواست مرداوّل رم باشدوکسی رابالا ترازخودنبیند.درحالیکه قانون رم اورادرردیف سناتور ها میدانست . امّا چون قدرت خوفناکی داشت سؤال کردن برای روشن شدن حقایق  ممکن نبود . شایع شد او قصد دارد ، برای دستیابی به قدرت مطلقه , سنای رم را تعطیل کرده همة سناتورهارا , ازدم تیغ بگذراند. ورود لژیون ویژة جنگجویان زبده به داخل شهراین شایعات را تقویت کرد. قساوت و ناجوانمردیکه ازوی درسرزمین (گال)سرزمین کنونی فرانسه , بلژیک و قسمتی ازآلمان سرزد نفرت طبقة آگاه ازجمله سناتورهارا بیشتر کرد. گال ها از قوم (سلت) بودند. شجاعت ودلاوری آنان معروف بود. وچون درجنگها روش عجیبی داشتند رومی ها ازآنان میترسیدند.بنابراین گاه حمله هایی به سرزمینشان میکردند. آنها درجنگ بهترین لباس راپوشیده , سگهای جنگی تربیت شده و سنگین ترین سلاح وارّابه های شمشیر دارمیآوردند. شراب فراوان نو شیده  با سرود های جنگی مهیّّّّج حمله میکردند. درآن زمان , آنها بهترین تمدّن رادر میان قبایل وحشی داشتند.قبیله ای می زیستند. وهر قبیله بفرمان رییسش می جنگید.زنان هم به جنگ می آمدند و یارییس قبیله میشدند. حقوق زن ومرد مساوی و فرقی بین آنان نبود. سال 390 قبل از میلاد . بروتوس که ازجنگجویان شجاع آنان بود ,ازمرزهای ایتالیا گذشته , به شهرهای امپراتوری رم دست اندازی, شهر هارا خراب , و چون رمی ها حاضرشدند , باج وخراج بپردازندازقتل عام خودداری کرد. این واقعه برای امپراتوری رم , یک ابرقدرت زمان , قابل تحمّل نبود. و تصمیم گرفتند انتقام بگیرند. برای اینکارازطرف سنا سزارمأ موریّت یافت. زمانیکه  سزاردرتدارک لشکر کشی بود اتفّاقاً جنگجویان فرانسوی وآلمانی باهم گلاویز شدند. و جنوبیها , چون ضعیف تر بودند  , از رم کمک خواستند . سزارازموقعیّت استفاده کرده با لشکر عظیمی  به کمکشان رفته شهر " سلودونم  "را محاصره کرد. اهالی شهردلیرانه مدّت ها به امید اینکه رمیهاخسته شده دست از محاصره بردارند مقاومت , ولی سرانجام , شهررا تسلیم کردند. ولی سزار بجای اینکه به مقاومت دلیرانة آنان احترام بگذارد , که جوانمردی در مورد ملل مغلوب کار انسانیست , دستور داد یک دست تمام مردان شهررا قطع کنند.و به تاریخ نویسان گفت: آنهارا نکشتم که دیگران عبرت بگیرند, دربرابر قوای رم سرتعظیم فرود آورند.(توضیح اینکه رحم و عطوفت به کشورمغلوب فقط از خصوصیّات کورش وداریوش وبسیاری ازفاتحان ایران درطول تاریخ بوده وبیشترفرماندهان ملل چون سزاررفتارمیکردند) مردم سرزمین گال , برای انتقام VERSIS TURIX  را که ازافسران سابق گارد سزاروجنگجویی دلیر بود , با قوایی زبده به جنگ سزار فرستادتد. این فرماندة توانا صفوف لشکر سزاررا درهم کوبید و سزار ازسنای رم کمک خواست . ارتش عظیمی به کمکش فرستادند. از طرفی سزار باعواملی که داخل گالهاداشت به ایجاد اختلاف با آنها پرداخت VERSIS TURIX چون دید با این اختلافات وافزوده شدن قوای رم ,قادر به جنگ نیست , برای جلوگیری ازخونریزی بیشتر سواراسب شده خودرا به سزاررساند. شمشیرونیزه را برزمین انداخته گفت من مسئول این جنگ وآمادة مجازاتم .چون این کاری شجاعانه ومردانه بود میبایست سزار باوی با جوانمردی رفتارکند , ولی دستور داد اورا به زندان انداختند ویکروز برای نشان دادن قدرتش اورا اززندان بیرون آورده لباس نوپوشانده,سواربراسب بمیدان فوروم آوردند. سپس به چمعیّت دستورداداورا بکشند. اوباش سرداردلاورگال را ازاسب بزیرکشیده باخواری وتحقیرخفه کردند. این اعمال و قطع دست مغلوبین گال برخشم سناتور هاافزوده جلسه ای محرمانه تشکیل دادند که درآن بروتوس , کاسیوس  , سیسرو خطیب معروف شرکت داشتند و دراین جلسه بود که قدرت خوفناک سزارموردبررسی قرار گرفته , صمیمی ترین دوستانش تصمیم میگیرند درفرصتی به زندگی و قدرت روز افزونش خاتمه دهند که در 15 مارس سال 44 قبل از میلاد قتل انجام گرفت. شعراز ناصرخسرو: 

 ای کشته که راکشتی تاکشته شدی زار       تابازکجاکشته شود آنکه تراکشت .   بعداًقاتلان سزارهم کشته  شدند.cyrusamirmansouri@yahoo.com


+نوشته شده در پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:36توسط سیروس امیرمنصوری | |

                                        

                                              ازآموزش های کتابم

                              عیب مرا بگویید بسوی خوشبختی بیشتر

                                             حفظ جایگاه معنویّت درکنارکسب مادیّات

:مال مشروع جزء زندگیست و کسب و جمع آوری آن ناپسند نمی باشد به شرط اینکه 1-تبدیل به حرص وطمع سیری ناپذیروغیرقابل کنترل نشود . 2- سجایای اخلاقی و معنویّت وجوانمردی را فدای آن نکنند.مثال: یک توریست خارجی که به ایران رفت وآمدداشته گاهی فرش های کوچک ابریشمی می خرید و باخود میبرد, تعریف میکرد:با مغازة فرش فروشی دربازارتهران معامله داشتم , که صاحبش مردی میانسال بودخیلی مذهبی , مختصری هم زبان انگلیسی میدانست . یکروز بی اطّلاع که عزاداری عمومیست , به حدود بازار رفتم همه جاتعطیل بود . دیدم عدّه ای سیاه پوش درحال سوگواری می آیند وبر سینة خود می کوبند. و صاحب مغازةفروشندة فرش هم  , درصف جلو درحرکت بودو بقدری شدید گریه میکرد که گویی تمام وجودش غرق اندوهست . در کناری ایستادم جمعیّت سوگوارنزدیک من رسید وچیزی که پیش آمد برایم عجیب و باور نکردنی بود شخص مذکور همانطور که داشت گریه میکرد تا مرادید ضمن شیون هایش با زبان انگلیسی که بلد بود گفت : مستر قالیچه های خوب ابریشمی زرونیم از قم آورده ام , باقیمت مناسب پس فرداساعت ده ونیم صبح منتظر شما هستم . نمونة ذکر شده عدم اهمیّت به معنویّات بخاطر کسب مال است. البتّه مثال های دیگر هم در کتاب مذکورنوشته ام   .

                      (وگرنه این چه نمازی بود که من با تو                نشسته روی به محراب و دل به بازارم )

+نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت19:46توسط سیروس امیرمنصوری | |

ازآموزش های کتابم عیب مرا بگویید بسوی خوشبختی بیشتر:

درخواستگاریها گاه حوادث غم انگیز و خونینی پیش می آید که ازتحقیر شدن است . زمانیکه خواستگار را برای ازدواج با دختر مورد نظر نپسندیده اید.مخصوصاً اگرگرفتار عشق طوفانی باشد ,درطرزپرمسئولیّتی از رفتار و گفتار قرار دارید. این وضع بقدری حسّاس است که کوچکترین حرف و روش نسنجیده ممکن است طرف را تحقیر , و چه بسا عشّاقی که هفت تیر کشیده , پدر , مادر, و دختر مورد علا قه و خود را کشته اند. چون کسی مهمان تازه واردرا بازرسی بدنی نمیکند که مسلّح است یا نه . بنابراین با کمال دقّت رفتار های زیررا انجام دهید: 1  -با کمال خوشرویی و محبّت ازوی و همراهان و منسوبینی که معمولاً با خواستگار می آیند پذیرایی کرده  , نشان ندهید دلتان میخواهد هرچه زود ترخانه را ترک کند.  2- با خونسردی مشخصّات, وضع مالی  , تحصیلات , شغل , سابقة ازدواج احتمالی قبلی , محلّ سکونت دائم وی و خانواده اشرا با شمارة تلفن روی تقویم سررسید بنویسید( نوشتن روی یک قطعه کاغذ تحقیر آمیز است ) و در سؤالات دقّت نشان دهید حتّی چند بار با کنجگاوی بپرسید.   3- با کمال احترام بگویید روی چشم بررسی و با دختر خانم مذاکره بعداً اطّلاع خواهیم داد. 4-آنهارا تا دم درب خروجی مشایعت کرده سعی شود کوچکترین لطمه ای به شخصیّت هیچ یک از آنان وارد نشود 5- بعداً نه بلا فاصله بعد از حدّ اکثر یک هفته مؤدبانه و باعرض معذرت بگوش یکی از منسوبان خواستگار برسانید : ضمن صحبت هاییکه با دختر خانم داشتیم , معلوم شد که وی فعلاً قصد ازدواج  با کسی را ندارد.                                                                    

 

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت14:48توسط سیروس امیرمنصوری | |

              

چند طنزیکه در مهمانی ها میتوان گفت ( مجلسی)   :بازهم از ملاّ –   ملاّ اززیر درخت گردو رد میشد و گردوی بزرگی از شاخه جدا شده به سرش خورد و از بخت او بقدری درشت بود که خون بیرون زده دردشدیدی ایجادکرد ودر اثرآن ملآ از هوش رفت مردم ده ریختند بر سرش مرحم گذاشته اورا بهوش آوردند . همینکه بهوش آمد دست دعا به آسمان برداشته گفت خدایا از اینهمه محبّت تو تشکّر میکنم ... و اینکاررا مرتبّاً انجام میداد مردم گفتند شکر گزاری خوب وواجب است ولی  وقتی گردوی به آن درشتی به کلّه ات خورده که خون بیرون زده چه چیز را شکر می کنی؟ بازهم ملاّ رو به آسمان کرده به شکرگزاری پرداخت . مدّتها گذشت و مردم می دیدند که او تا موضوع افتادن گردو پیش می آید شکر گزاری راشروع میکند. کنجکاوی مردم را تحریک میکرد که علّت را بگوید بالا خره ملّا راضی شد وقتی مردم جمع شدند روی یک بلندی رفته علّت را بگوید . وقتی همه جمع شدند گفت : نه تنها من بلکه همه با ید شکر کنند که خداوند هندوانه را بجای گردو بالای درخت نبرد و اگر برده بود و آن هندوانه سرمن  می افتاد اکنون دراین دنیا نبودم .شما هم همینطور.

طنز دوّم: نصف شب بخانة مرد تنبلی دزد آمده بود . همسرش او را از خواب بیدارکرده گفت بلند شو در اطاق مجاور دزد ها دارند اثاث خانه را جمع میکنند . مرد تنبل غلطی زده گفت : اگر فکر کردی من در جمع آوری اثاث بآنها کمک میکنم اششتباه کرده ای من آنقدر خسته ام که فلقط باید بخوابم .

طنز سوّمّ : به این آگهی استخدام در یک باغ وحش توجّه فرمایید :به چند نفر که متخصٌّ کار در ارتفاع هستند برای مسواک زدن دندان زرافه ها احتیاج داریم .

طنز چهارم: مشتری به هندوانه فروش :تو که گفتی هندوانه هایت به شرط چاقوست . اینکه بمن فروختی تویش سفید است . هندوانه فروش : من دروغ نگفتم . اشتباه ازشما بود که راجع به جز ییات سؤال نکردید. منظور من این بود که این هندوانه ها بقدری افتضاح است که ممکن است بعد از فروش باخریداردعوایمان شده کارمان به چاقو کشی بکشد .

 

cyrusamirmansouri@yahoo.com

+نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:28توسط سیروس امیرمنصوری | |

طنز:ملّا همیشه آرزو داشت مثل ثروتمندان وخیلی باشکوه زندگی کند .مثلاً خدم وحشم داشته , خانه ای در باغ بزرگ و مصفّا پر از درختان میوه ,گلهای خوشبوبخرد , دم درورودی نگهبانان درحال قدم زدن باشند وموقعیکه با شکوه و جلال سواربرخرتمیز و شسته شده  که شخصی با لباس ملیله دوزی افسارش را دردست دارد به درخانه می آید , نگهبانان باصدای بلند ورودش را اعلام کنند. در عید ها سکّه های طلا عیدی بدهد و خلاصه صاحب یک نوع زندگی باشد که افرادثروتمند ومعروف دارند. و این آرزو اورا وامیداشت که پیوسته محاسبه کند که برای داشتن چنین زندگی چقدر طلابایدداشته , که آنهارافروخته با قسمتی چنین شکوه وجلالی رابوجود بیاوردو با قسمت دیگر برای تامین مخارج آن بنگاهی درست کند بنام خریدو فروش انواع چهارپایان اهلی و مفید و باگرفتن حقّ دلاّلی معاملات زندگی با شکوهش رااداره کند.  و به این نتیجه رسید  گه ده هزار سکّة طلا مناسب است . قدیم هارسم بودکه بعد ازنهار خوابی میکردند که امروز هم در بعضی جاها مرسومست . یکروز که بعد ازخوردن نان وآبگوشت متداول روی تشک ومتکایی دراز کشیده چشم به سقف دوخته بود , یاد ده هزار سکّه ایکه آرزو داشت افتاده چون میدانست چنین ثروتی را فقط خدا باید به او بدهد  , به رازو نیاز پرداخت که ای خدای مهربان توکه قادر به هرکاری هستی چه میشود این آرزوی ملّا رابرآورده کنی؟ چه میشود؟ گوشة سقف اطاق سوراخ شده فرشته ای کیسه بدست پرازده هزارسکّة طلا , بزیر آمده , مراصدا کند و طلاها رابمن بدهد .آنوقت (مشروح برنامه های خودرا برای ایجاد یک زندگی باشکوه و اشرافی برای خدا بیان میکرد)و همانطور که داشت به خواهش و تمنّایش ادامه میداد , بخواب رفت . اتّفاقاً درخواب دید سقف اطاقش سوراخ شده فرشته ای یک کیسة بزرگ بدست پایین آمد وگفت: ملّا کیست ؟ ملّا باصدای بلند گفت منم  . فرشته گفت: ازکجابدانم؟ملّا گفت حاضرم گواهی از شورای ده بیاورم ولی به آن نشان که ازخداوند تقاضای ده هزار سکه کرده ام حرفم را باور کن.فرشته گفت : بیا این ده هزار سکّة طلا که از خدا خواسته بودی. خداوند بخشنده این هارا بتوبخشید. ملّا خوشحال شد و قبل از اینکه کیسه را تحویل بگیرد گفت فرشته جان ضمن اینکه ممنونم که ازآسمان هفتم با این مشکلات رفت وآمد امانتی مرا آوردی ولی مادردنیای آدم ها افرادی داریم که رسم امانت داری را بجا نمی آورند , مثلاً هنگام حمل ونقل این همه سکّّه مقداری ازآنرامید زدند. البتّه من نمیدانم درمیان فرشتگان هم چنین دله دزد هایی وجوددارند یانه ونمیخواهم بتوتوهین کرده وتهمت بزنم زیرا این کارجرم بوده ممکن است ازمن شاکی شوی ولی اگراجازه بدهی آنهارا بشمارم و سکّه وکیسه راگرفته, شروع کرد به شمردن سکّه ها. اتّفاقاً هزارسکّه کم آمد روبه فرشته کردوگفت : نگفتم؟اینجورکارهای بشربدنیای فرشته ها هم سرایت کرده .و توهزارتاازسکّه هاییرا که خداوند برایم فرستاده برای خود برداشته ای . فرشته گفت حال که درحین انجام وظیفه بمن توهین کرده افترا وارد می کنی , منهم سکّه هارابر میگردانم. همانطورکه درحال بکش بکش کیسة طلا با فرشته بود زنش اورا ازخواب بیدار کرده گفت : ملّا هیچ میدانی چکار داری میکنی؟ تمام ملافه و متکارا پاره کردی . وقتی ملّا ازخواب بیدارشد دید هیچ اثری از فرشته وکیسة پرازطلا نیست , مجدّداً خود را به خواب زده گفت : فرشته جان معذرت خواهی ملّا ر ا بپذیرکه به یک فرشتة شرافتمند ودرستکار چنان تهمت هایی زدم. اصلاً هزارسکّه قابل ترا ندارد .که باچنان زحمت این بار سنگین را ازآسمان هفتم  , با مشکلات وضع ترافیک برای من آورده این هزار سکّه مال خودت و نه هزارتای دیگر را بده . ولی دیگرنه اثرازفرشته ای بودونه کیسة پراز سکّه..                                                    .cyrusamirmansouri@yahoo.com

 

+نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:11توسط سیروس امیرمنصوری | |

                                 تذکّراتی در مراقبت و راهنمایی اطفال

                      از کتابم : عیب مرا بگویید , بسوی خوشبختی بیشتر

1-خانم هاییکه بیشتر وقت خود را در آشپزخانه میگذرانند و طفل خوابیده . 2-طفل در خواب است , و آنها به حمّام میروند در هردو حالت ممکن است , طفل بیدارشده و راه بیفتد  3- برای خرید , مدّ ت کوتاهی بیرون رفته , ناچار کودک را درخانه گذاشته دررا رویش قفل میکنند . باید پیش بینی های لازم را بنمایند که , خطری فرزندشانرا تهدید نکند .  4-بهترین محل برای گذاشتن سماور روشن در پایین ترین سطح  ودور از رفت وآمد و بازی بچه هاست .نوجوانان و کودکان را از اعمال زیر برحذ ردارید-1- بازی کردن با آلات برّنده یا آلوده به میکروب , وسایل آتش زا , حتّی کبریت , یا قابل انفجار مثل تفنگ شکاری , ترقّه , چیز های شکستنی و شیشه 2- دست زدن به سیم های متّصل به پریز که درصورت  داشتن کوچکترین خراش , خطر آفرینست . 3- بازی کردن با لوازمی چون پنکه و چرخ گوشت روشن و دست داخل آنهاکردن . 4- بازی کردن روی بالکن های نرده ای , پشت بام بی حفاظ , و جاهای بلند. 5- نزدیکشدن به هر نوع دیک در حال جوش ودیگ های بزرگ خورش و آش , در باز , حتّی اگر سرد باشد . 6- همیشه باید وسائل کمک های اوّلیّه درخانه و محلّ کار موجود باشد . حادثه : طفلی در اثر عدم مراقبت مادرش , چنگال را برای بیرون آوردن نان از توسترروشن , داخل آن کرده , در اثر اتّصال چنگال به المنت فوراً جان خود را از دست , میدهد . 7-فرو بردن انگشت در سوراخ حشرات , و چوب در لانة زنبور و شکستن نهال های کوچه و خیابان یا لق کردن ریشة آنها . 8- نزدیک شدن به جو های دارای آب روان مخصوصاً با جریان تند , و بازی کردن در اطراف آنها . 9- پرندگان و حیوانات را از آن نظر میگویند زبان بسته , که قادر به سخن گفتن بازبانی که بشر میگوید نیستند , تارنج و شادی خود را بیان کنند . بنابراین آزار دادن حیوانات مثل : سگ , گربه , و چهار پایان , نباید سرگرمی شده , بخصوص که گاهی باعث خشم و تحریکشان , گردیده , واکنش های خطرناکی نشان میدهند . حادثه – چندسال پیش درجراید نوشتند : بچه های مدرسه ای موقع مرخص شدن , به یک الاغ باربر, که معمو لاً در مسیر شان رفت و آمد داشت , حمله ور شده , باوجود اعتراض صاحبش , با کشیدن گوشها , دم , سیخونک زدن , و سنگ پرانی , حیوانرا اذیّت میکردند . و حیوان بیچاره هم , با عرعرکردن نمیتوانست , جلوی کار آنها را بگیرد . ناگهان یکی از بچه هارا , که زیاد تر آزار میداد , زیر نظر گرفته , بادندان , قسمتی از پوست سرش را با مو یکجا کنده , که سریعاً به بیمارستان , منتقل شد و معلوم نیست , توانستند پوست را پیوند بزنند یا نه . و اگر نتوانسته باشند یک قسمت از سرش برای همیشه بدون مو خواهد ماند .                                                                                                                                         

+نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت11:57توسط سیروس امیرمنصوری | |

نبرد باشکوه ونابرابر مرادتپّه برگ زرّین تاریخ ایران .بسیارند مغرضانی که این سردار جانبرکف را بدلیل فتح هندوستان متجاوز میدانند ولی علّت حملة او به هندوستان تجاوز نبود بلکه نقش سلطان محمّد گورکانی پادشاه هندوستان بود در تأ مین مخارج حملة اشرف ومحمود افغان که  با  منقرض کردن سلسلة صفویّه خود را پادشاه ایران خوانده هفت سال سلطنت کرده جنایات بسیارنمودند و خسارات زیاد به ایران زدند . واینطورشنیده ام که نادر قبل از رسیدن به قدرت به سلطان محمد پیغام دادکه اگربرسرقدرت بیایم به کاخ پادشاهی توآمده تمام خساراتیراکه اشرف افغان به ایران زده از توخواهم گرفت . و چنین هم شد.واماّ جنگ مراد تّپه که ایران مورد هجوم ارتش عظیم عثمانی به فرماندهی عبدلله پاشا قرار گرفت و نادر بانبوغ خداداد توانست این نیروی هفت برابر قوای ایران را باوجود توپخانة مدرن (در آن وقت) عثمانی در کوتاه ترین زمان بکلّی منهدم کرده, افتخار ابدی برای تاریخ ایران بوجود آورد.قوای نادر 20000نفر بدون توپخانة سنگین و قوای عثمانی 120000   نفربا توپخانةمجهّز که پنجاه هزار نفرقوا" ینی چری "بودند .  ینی چری ها جنگجویان غول پیکری بودند که با ساطور هایی بنام "تلوار" میجنگیدند . رسم جنگیدن آنها به اینگونه بود که فریاد زنان و دشنام گویان ساطور های  سنگین خودرا بلند کرده باقدرت روی سر و بدن سرباز دشمن کوفته اورا شقّه میکردند . شهرت و قدرت بدنی آنها پیوسته در جنگ ها با عث تخریب روحیّة دشمن میشد و هنگامی که با ساطورهای خود سرود خوانده رژه میرفتندو برق آفتاب بر تلوار های آنان می افتاد واقعاً هراس انگیز بودند .نظیر این جنگ نابرابر در زمان شاه عبّاس کبیر اتّفاق افتادکه در نبرد (شبلی) قرچ قای خان با 15000    قوا 60000   نیروی عثمانی را منهدم کرد و سیصد هزار ارتش عثمانی را که به ایران حمله کرده تانزدیک اردبیل آمده بودند وادار به عقب نشینی کرد . نادرکه در "ایروان" بود با هوش نظامی خودحدس زد عبدالله پاشا فرماندة قوای عثمانی ممکن است از طریق ارتفاعات باغ آورد نزدیک مرادتپّه حومة تبریزکه آن موقع نامش آق تپّه بود به ایران حمله کند . و خود را به مراد تپه رساند. عبدلله پاشا در محلّیکه نادر حدس زده بوداردو زد .نادر خودرا به مرادتپّه رسانده شبانه فرماندهان را جمع کردو به تنظیم نقشه های جنگ پرداخت . گفت چون درّة "ارباچای" برای غافلگیری دشمن مناسب است ما باید عثمانیانرا به این کمینگاه کشانده از هرطرف به آنها بتازیم . در 28 خردادسال  1114شمسی نادر با فرماندهان مسیرحرکت فردای ارتش را شناسایی نموده جای دستجات مختلف را معلوم کرد . سواران خودرا به چهارقسمت تقسیم نموده گفت من با سه هزار نفر از سپاه (قوللر وجزایرچی ها ) جنگ با دشمنرا شروع میکنم با تعدادی پیاده نظام و چند توپ سبک که داریم . دوواحد ضربتی بزرگ سواره نظام باید یکی زیر فرمان" اسمعیل خان خزیمه "در جنگل های شرقی ارباچای میان درختان جنگل مخفی گردند. توسّط زنجیرامربران سوارابلاغ میکنم تمام عمق پهلوی چپ ارتش عثمانی را مورد حمله قرار دهند . واحد دوّم زیر فرمان "حاجی خان بیگ" در جنگل های غربی کنار رودخانه در نقاط معیّنه مستقر شده اگر در علم من چند پرچم سیاه دیدید که براست و چپ تکان داده میشود به عقب ستون های عثمانی که نزدیک ارباچای هستند یورش خواهند برد . اگر ازحمله نتیجه نگرفتند با صفوف منظّم عقب نشسته مجدّداً حمله کنند .یک واحد رزمی دیگر در" آخی کندی "به تعداد5000   نفر آماده خواهند بود به فرماندهی من برای آخرین عملیّات تا انهدام قطعی دشمن .وقتی صبح شد یعنی در 29خرداد  1114   شمسی قوای عثمانی با آرایش  پیاده ها در وسط سواران در جناحین در داخل درّة اربا چای و آخی کندی پیش خواهند آمد . من با پیاده ها و سه هزار سوار بطرف دشمن حمله خواهیم کرد بعد از شروع جنگ وانمود میکنیم که قادر به به مقاومت نیستیم و با جنگ و گریز عقب نشینی میکنیم . دشمن بخیال خود مراد تپّه را تسخیر می کند و مواضع خود را آرایش داده , برای حملة  بعدی آماده میشود . متاّسفانه تلفات پیاده نظام خواهیم داشت . بعلاوه توپهای خودرا هم گذاشته عقب می نشینیم .براثرعقب نشینی ما عبدلله پاشا پاسگاه فرماندهی و توپخانة خود را بروی تپّه خواهد کشید آنوقت به اسماعیل خان فرمان حمله از جناح چپ دشمن خواهم داد. همزمان با حملة اسماعیلخان من به نزدیکی آخی کندی رسیده ام فرماندة آن پنج هزار سوار وقتی دود غلیظی ازباروت راکه من ایجادخواهم کرد دیدند بمن ملحق خواهند شد و جمعاً با 8000 قوا به مراد تپّه و عبدلله پاشا حمله خواهیم کرد و حاجی خان فرماندة شمارة 2 ضربت باتکان دادن پرچم من و دود سیاه باروت به جناح راست و عقبة دشمن حملة طوفانی خواهد کرد . صبح روز29 خرداد سال 1114 شمسی همانطورکه نادر حدس زده بود برای تسخیر مراد تپّه از طرف باغ آورد حرکت کردند نادر بصورت نا شناس با قوای خود حمله کرده به عقب نشینی پرداخت تا به نقطه ایکه پیش بینی شده بود رسید . پیاده های دلیر با جانفشانی در سنگرهایشان مقاومت کرده بسیاری شهید شدند . وقتی علم بزرگ ارتش عثمانی در بالای تپّه دیده شد ,نادر پیک خود را نزد اسماعیل خان فرستاد ه ابلاغ کرد حملة جناحی را شروع کنند.نادر عقب عقب آمده به آخی کندی رسید .دستورداد پرچم های سیاه را براست وچپ حرکت دهند .باروتهارا آتش بزنند  وناگهان حملة انهدامی سواران غیور نادری از سه سمت آغاز شد وبه یک بلندی رفته مشاهده کرد قوایش پیروز مندانه به قتل عام عثمانی ها پرداخته اند . چند دقیقة بعد نادر با8000    سواران خود (گارد قوللر افشارها ,خراسانی ها )بسمت مرادتپّه و قرارگاه سر عسگر عبدلله پاشا حملة طوفانی را آغاز کردند. عبدلله پاشا گیج شده خودرا باخته بودو 8000  سوار نادر تحت فرماندهی او بحال قدم و یورتمه درحرکت بوده سواران و نیزه داران حملة کوبنده را شروع و چون همة 110هزار ارتش عثمانی بدون تاکتیکی در گیر بودند نتوانستند ضدّ حمله ایرا طرّاحی کنند. تا اینکه عبدلله پاشا کشته شد . پاشایان دیگریهم کشته شدند وقتی سربازان عثمانی سر فرمانده شانرا بالای نیزه دیدند ازهم پاشیده و کشته میشدند عدّه ای هم اسلحه را زمین افکنده فریاد الامان سر میدادند ..میرزا مهدیخان استرابادی  منشی نادر شاه تعدادتلفات عثمانی هارا 50000   نفرو تلفات ایرانیانرا پنج هزار نفر نوشته و ذکر کرده ظرف مدّت کوتاهی از گذشتن جنگ هر تفنگچی نادرده نفرینی چری غول پیکررا به طناب کشیده به اسارت میبرد .cyrusamirmansouri@yahoo.com

+نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت11:5توسط سیروس امیرمنصوری | |

                                      نوعی تفاوت

               ازقطعات ادبیم دردیوان گلها وگلبرگها

    وشب زنده داران همیشگی بودند...کوه های صبور             

   که سر در مهتاب داشتند..

   وسینة سنگلاخشان

    قدمگاه  چوپانان , وگوسفندان بی آزار

  وکوهستان سردو وهم انگیز...در عمق شب

   پنهان میداشت...

    پیکر پشمینه پوش گرگهای بی طعمه را

    که قعر حلقومشان گوشت و خون می طلبید

   ووهم و سرما فرا گرفته بود , آن گمشدة کوهستانرا

   حنجره اش مجروح. ..از فریاد های استمداد بی نتیجه             

   وگوشش خسته...از پاسخ تمسخر آلود انعکاس

    وهراسیده از افعی های گم کرده راه خویش

    پیکر لرزانش را میفشرد... در بالا پوشی

    که بسختی برگذشتن باد یخزده و شرورحائل بود

    وگرگها...

    که تمامی هوش و حواس ومغز و دیدگانشانرا

   به بو ییدن سپرده بودند...

   با شامة خود جستجویش میکردند

   عفریت مرگ پیش می آمد وکابوس ...

   درزیر صخره ها ..

  در تنهایی و غربت این بازیچه همبازی

  و شگفت از گذشت زمان , که در آنجا دقایق می گذشت

  و برآنکه...درکنار آتش پهناور یک شو مینه 

  در مبلی استکان چای بدست فرورفته...

  پیچیدن شعله های سرخ و زرد را مینگریست

  نیز دقایق می گذشت...

  و زندگی پر بود ...از غوغای تفاوتها

cyrusamirmansouri@yahoo.com

 

 

 

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت10:46توسط سیروس امیرمنصوری | |

                              کوی یار

              از اشعارعرفانیم دردیوان گلهاوگلبرگها

دیشب که برآشفته زمیخانه گذشتم

                                جامی دوسه نوشیده زپیمانه گذشتم

خون دل ساغر به دل افزود غمی را

                                  آنـگه زسرکوی تومستانه گذشتم

از گیسوی معشوقه پر از عطرصبابود

                               بویید م وبوسیدم ازآن خانه گذشتم

با اینکه توهمصحبت تزدیکترینی

                                افسوس کنان از توچوبیگانه گذشتم

چونشد دل ویرانة من غرق گل عشق

                                تقدیم تو اش کرده زویرانه گذشتم

ای چشم نظرباز درآن پردة اشکت

                               دیدی؟چه دلازرده زجانانه گذشتم

سیروس عجب سیرو صعودیست دراینجا

                                مستانه گذر کرده و فرزانه گذشتم

cyrusamirmansouri@yahoo.com

+نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت10:37توسط سیروس امیرمنصوری | |

قسمتی ازیک قطعة ادبی دیوانم گلهاوگلبرگها

...و بااین افکار شب را میگذرانم. درختان پارک انگار در تاریکی چرت میزنند. به آسمان نگاه میکنم و به شمردن ستارگان میپردازم .چقدر زیادند .دورترین آنها را به خوبی نمیتوان دید . باتماشای گلهای باغچه , به بودن و نبودن نیز می اندیشم . که اینها در قرون و اعصارعطر افشانده اند.تاک ها همیشه مستی آفریده اندو قرنها پس ازمن نیز ...بی اعتناء به اینکه من و امثال من چه بسیار آمده و رفته اند بازهم خواهند رو یید ووظایف تنظیم شدة خودرا انجام خواهندداد. بعد هاکدام دوشیزة زیبا زنبق هارا خواهد چید؟ کدام معشوقة قشنگ بنفشه هارا لگد کوب خواهد کرد؟ تا بدیدن دلداده اش آید. آسمان پیوسته با تسبیح کهکشان برای بشر فال گرفته و دانه ها همیشه درسرنوشت انسان اثرداشته اند . بلی دانه ها... دانه های گندم , باران, الماس, مروارید...ستارگان. حادثه ها در برابر مردمک هایی که حقیقت از پشت آنها بدون سرگیجه و شکلک درآوردن می گذرند و خود را مینمایانند , اشکال جالبی درست می کنند...اینها اندیشه هایی هستند که حتّی درضمیرهای خالی ازتفکّر هم فریادزده اند. . دودهابرای نابودی بشرنجوا میکنند...پریده رنگ ترازماه هم هست سیمای دختر بچة فقیروکثیفی که پاره هندوانه ایرا گاز می زند. اگرچه بینوایی با قلم منحوس چهره اش را خط خطی کرده , ولی زیبایی گرد گرفته اش , از زیرغبارها و ازلای قباییکه به تنش بسی بزرگست فریاد میزند: آی آدمها من خوشگلم ...پیوسته نوشته ایم از سعادت هاییکه هرگز وجود نداشته اند ...ولی از مرگی که بما نزدیک ترینست سخن نمیگوییم , چون همة ما از مرگ که پایان دهندة همة بدیهاست میترسیم . پس این بدیهارا که می کند؟ از ابلیس هم خوشمان نمی آید ولی دستورهایش را از فرشتة نیکی ها بهتر انجام میدهیم .دختری را دوست داشتم که هرروز از کنا رکوچة ما می گذشت  درحالیکه کتابش را به سینه میفشرد. نمیدانم به کجا نگاه میکرد؟ ولی نگاهش معصوم , دوست داشتنی  و بی خیال بود. و بیادم می آید آن نابینا ...سازی دردست داشت و مینواخت . صدای ساز فریاد روحش بود فریاد قلبش بود, که درسکوت درونش انعکاس می یافت . امّا گوش رهگذران ...درد های نهفته ایرا که از ناله های سازبرمیخواست میشنید؟صدای ساز فریاد روح او بود زیرا...هرگز گردش مرغابیان رنگین را در مرداب مه آلود ...ندیده. هر گز قطره آبی را که از شکوفه های سیب بعد از هر باران بهاری میچکد ...طلوع خورشیدرا در نیزار های ساحلی ...گوزن های وحشی را بابره هایشان که مادر رارها نمیکنند ...سرو های سرکش را که در زمستان لباس برف پوشیده اند...برکه های یخزده را ...که آهوان یخ هایشانرا شکسته واز آنها آب مینوشند دویدن خرگوش هارا روی برف ها ...ندیده , او هیچ زیبایی راندیده .و روحش که برای تجسّم هر زیبایی نادیده ذرّه ذرّه وجودش را التماس میکند و جوابی نمی شنود ...فریاد میزند وناله ایکه از ساز برمیخیزد , کمی ازآن فریادهاست . امّا رهگذران , همة این اندوهها را ازنوای سازدرک میکنند؟آنها می گذرند بی عتناء  به دیوار شگفت انگیزی که سرنوشت وآفرینش نزدیکشان بین پیدا و نا پیدا ایجاد کرده .آنها چه میدانند؟ که درروح یک نابینا چه میگذرد.مگر میشود که همه چیز وهمة زیبایی ها  در پردة شب پنهان باشند ؟آیا همة انسانها به سعادت هاییکه خداوند به آنها بخشیده واقفند؟تاوقتی روشنایی هست کسی سراغ تاریکی نمیرود , و آن که هیچ نیازی به آب زلال و خنک ندارد نمی اندیشد...که در صحرایی سوزان بر مسافر گمشده ای چه میگذرد . وحال رهگذران برآن نابینا چنین است . باید بتدریج با اینگونه افکار وداع کنم . زیرا صبح نزدیکست و درروز نمیتوان اینقدر اندیشید. چند علف هرزه خود را در پشت گلها ی باغچه پنهان کرده اند. به آنها میگویم , نترسید اینجا باغبانی نیست که با بیلچة خود شمارا از ریشه برکند ...پس هنگام نسیم سحر با گلها برقصید. جیرجیرک لجبازی با عصبانیّت فریاد میزند...سکوت شیشه ای که با کوچکترین صدایی می شکند با فریاد این حشره و همچنین صدای رفت وآمد خودرو ها شکسته میشود . چکّه چکّة آب از شیرکهنة آبخوری پارک می چکد . آسمان آرامست , اشکی هم نمیریزد . ولی رود خانه ای ازنور از گوشه های آن سرازیر شده . با خود میگویم این تیغه حتماً گلوی شب را خواهد برید و لحظه هابعد , کوچه ها پر از صبح خواهند شد . و با آغاز صبح زالو هاهم از خواب برخاسته وخواهند گفت : برویم کمی خون تازه بخوریم . آنها حقّ دارند از طلوع صبح خوشحال باشند . همانطور که مگس ها هم با همة نکبت بودن خود شاید...حلول بهار و بعضی روز های دیگررا جشن بگیرند.

 

 

 cyrusamirmansouri@yahoo.com

 

 

 

 


+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت23:38توسط سیروس امیرمنصوری | |

 

                               شکوه کارکردن

            از اشعارم دردیوان گلهاوگلبرگها

رازهارافاش گویم قصّة پنهان چرا؟

                          این همه آوازغمگین درغم جانان چرا؟

چون زعشقو رنج گویم رسم شعرو شاعریست

          درعمل بیخودشده خود سوزو اشک افشان چرا؟

فکررادرکاراندازم بپوم راه علم

                مست و بی حاصل اسیرحسرتو حرمان چرا؟

هرکویرخشک بستان میشود باکارنیک

              عمرخود را صرف کردن درغم هجران چرا؟

دل سپارم برچنان یاری که باشدلایقش

                  هرزمان بودن زعشقی بیسروسامان چرا؟

آنچه ازمن بشنوی شعراستو شوری در فراغ

                        روز بایدکارکردو بیهدف نالان چرا؟

این وطن باکار میگرددسراسرقصرنور

                 بی ثمر سیروس سرگرم رخ جانان چرا؟

cyrusamirmansouri@yahoo.com

 

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت13:1توسط سیروس امیرمنصوری | |

سلام بردوست داران وبلاگ:من سیروس امیرمنصوری شاعردیوان گلهاو گلبرگها هستم. دیوانم حدودچهارصد صفحه (چاپ ممتاز آن هم منتشر شد)شامل غزلواره های سبک کلاسیک دوبیتی ها , قطعات ادبی و نثرنومیباشد( من شعر نورانثرنومیدانم) و برای اینکه شنونده یاخواننده خسته نشوند , قطعات را اکثراً در هفت بیت سروده و همة مقاصدم را در همان هفت بیت بیان کرده ام و اکثراً روی دستگاههای موسیقی اصیل ایرانی تنظیم میباشد . دست اندرکاران این نوع موسیقی میتوانند باذکر نام شاعر از آنها استفاده کنند. تخلّصم (نام شاعر در آخر هر قطعه) سیروس است طنز نویس هم هستم و کتابی در نثرنوشته ام بنام : عیب مرا بگویید بسوی خوشبختی بیشتر چه کنیم فرهنگ ما بالا تر برود؟ توام با طنز های شیرین که برندة سکّة طلا و لوح سپاس گردیده . تحصیلاتم لیسانس و مترجم گفتگو به زبان انگلیسی.

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:42توسط سیروس امیرمنصوری | |